menu button
سبد خرید شما

مسابقه داستان کوتاه

دوستی

دوستی

موفقیت

رامین رضائی

موفقیت

هوا گرم بود اونقدری که پخش میشد تمام تنت تو شرجی ...وایسادم یه کناری تا مدیر جدید کارم رو بگه منم از قبل بگم بلدم مثل کلاس درس که نخونده میگفتم و معلم رو دور میزدم  ...یهو گفت خو انجام بده اتو کردن لباس مهندسا رو من من کردم  گفتم چشم قربان  برگشتم تو لاندری پا اتو که یهویی گفت تحصیلات با دل قرص گفتم لیسانس و زل زدم تو چشاش خندید فرداش گفتن بیا برو مسیول کارگرا شو ...رفیق شده بودیم یهویی اونقدری که الان فقط دی ان ای ما یکی نیست اثر انگشت مو شدم نردبونش اون که رفت بالا  طناب انداخت منو کشید بالا با خودش تجربه دوستی شد برادری.

arrow down icon نمایش بیشتر نمایش کمتر
footer background